دلسا

صبح که از خواب بلند شدم دیدم داره برف میاد کلی ذوق کردم دلسا جونی مامانو بردم جلو پنجره داشت با تعجب بیرون رو نگاه میکرد الهی مامان فدای اون چشمای نازت بشه خدایا شکرت واسه این همه نعمت خوبی که بهمون میدی خدیا شکرت واسه اینکه یه دختر نازو سالم بهم دادی خدا جونم واسه همه داده ها و نداده هات شکر ...

ووووووواااااااااای ی ی ی میکروبها حمله کردن دلسا جونی مامان مریض شده من و بابا جونی شما رو صبح جمعه سریع اوردیم تهران بردیم بیمارستان اقبال اما جمعه دکتر کودکان نمیشینه بیمارستان اقبال بعد رفتیم بیمارستان حسین فهمیده اونجا که بردیمت اقای دکتر دخملی رو معاینه کرد و گفت چرک گوشش بهتره ولی یکم التهاب داره گوشش ولی سینه دخملی چرکی شده شربت اموکسی سیلین داد با اسپری بینی چون بینیت همیشه کیپه واسه همین گوشت چرک میکنه شربت سیتریزین هم داد .     خلاصه خیلی حالت بده هی سرفه میکنی عزیزم همش نق نق میکنی         ...

دخملی مامان ماهه شد عزیز دلم ورودتو به شانزده ماهگی تبریک میگم     ...

برای اولین بار دخملی رو بردیم ارایشگاه البته مامانی خودش یه بار تو خونه موهای دلسا گلی رو کوتاه کرده بود ولی یه کوچولو خراب کرده بود موهای دخملی رو ایندفعه با بابایی بردیمش ارایشگاه مردونه تا نشوندیمت روی صندلی زدی زیر گریه هرچی من و بابایی باهات ور میرفتیم تا ارومت کنیم نمیشد شما کار خودتو میکردی خلاصه تا آخر گریه کردی بنده خدا آقای ارایشگر تند تند موهای تو رو کوتاه میکرد تا زود تموم بشه تا شما دیگه گریه نکنی اینم قبل از آرایشگاه با موهای بلند اینم عکس دخملی تو آرایشگاه اینم عکس بعد از آرایشگاه ...

اندر احوالات دلسا جونی مامان با آرتین کوچولو به روایت عکس الهی من قربون جفتتون بشم   ...